دلنوشته

مرثیه ای برای اهواز

اهواز

امروز بعد از سی سال در شهرم قدم زدم. اگر بخواهم عمرم را تقسیم کنم بیش از دو سوم آن را در اهواز زندگی کرده ام اما این اولین بار است که این شهر را شهر خودم میدانم. اینکه پوستم سفید بوده است و هرجا که پرسیده اند بچه کجایی و من پاسخ داده ام اهواز و دیگران با تعجب …

بیشتر بخوانید »

دلنوشته های یک مسافر اتوبوس

اتوبوس را دوست دارم. برای بعضی آدم ها سفر با اتوبوس نماد فقر است نماد آدمی که آنقدر وقتش ارزش ندارد تا یک بلیط هواپیما بگیرد. برای من اما قضیه فرق میکند. اگر نخواهم فلسفیش کنم تجربه ای است که در زندگی عادی نمیتوان پیدا کرد. اختلاط ناخواسته طبقه بورژوا است با طبقه کارگر. در اتوبوس آدمهایی را میبینی که …

بیشتر بخوانید »

خاورمیانه غمگین

فاصله میان خانه تا محل کار را به مردمان خاورمیانه فکر میکنم. در جلو چشمانم عکسها پشت سر هم ردیف میشوند. کودک سوری غرق شده ، کودکی در افغانستان که با کتابهایش فریاد میزند ، آنهایی که از هواپیما هنگام فرار سقوط میکنندو…… عکسها همه روی سرم هوار میشوند تا جایی که دیگر به سختی نفس بکشم. یکهو یکی در …

بیشتر بخوانید »

منو برگردونید ایران

از جاهای شلوغ فراریم به همین دلیل همیشه جاهای خلوت را برای پیاده روی انتخاب میکنم. این جور جاها را کسانی میپسندند که بی مکان هستند. قدم که میزنم دو گروه با فاصله در کنار هم قرار میگیرند که شباهت هردو در بی مکانی و فرار از سرماست. اما یکی برای رفع سرما به آغوش یار پناه میبرد و دیگری …

بیشتر بخوانید »

بغل دستی

هفته پیش تولد ناصر بود. یک زمانی خیلی رفیق بودیم و تک تک سال های دبیرستان کنار هم مینشستیم. بعدها زندگی میانمان فاصله گذاشت اما جمع کردن هرساله بچه های قدیمی همیشه کار ناصر بود. ما آخرین نسلی بودیم که بغل دستی داشت. بغل دستی در زندگی یک بچه های دهه شصت یک آدم خاص محسوب میشود. اینطور نبود که …

بیشتر بخوانید »

برای کودکان کار

میگویند پول خوشبختی نمیاورد اما تو خوب میدانی اگر داشتنش خوشبختی نیاورد حتماً نداشتنش بدبختی میاورد.در این دوران که همه جا صحبت ترس از سقوط است تو نمیترسی ، چرا که خوب میدانی سقوط یعنی چه.من شنیده ام بالا تر از سیاهی رنگی نیست اما برای تو حتما بالاتر از سیاهی رنگی است که دیده ایکسی برای تو هشتگ نمیزند …

بیشتر بخوانید »

روز عشاق

امروز روز عشاق است و من از تمام خرس های قرمز و شکلات های بسته بندی شده ، همه آن خنده های الکی و دوستت دارم های آبکی، متنفرم. من از ولنتاین متنفرم چرا که پر از امید است. امید یه آنکه عشق ها پایدارند و تا ابد جاودانه میمانند همچون ملتی که روز پایان جنگ را جشن میگیرد با …

بیشتر بخوانید »

به یاد دوستم ناصر

ساعت ۱۲ شب است و من از شوک شنیدن خبری که ساعت دوازده و بیست و چهار دقیقه شنیده ام خوابم نمیبرد. رضا از سوئد پیام داد که ناصر چی شده؟ من : ناصر؟؟ کدوم ناصر؟ رضا : ناصر خودمون! ناصر زارع من : چی شده مگه ؟ رضا : فوت کرده ! عکس پروفایل احسان رو نگاه کن باقیش …

بیشتر بخوانید »

داستان مهندس های دهه شصت

امسال ۱۰ سال از کنکور اولی که دادم گذشته بعد از گذران یک دهه امروز میتونم بهتر درک کنم چه اتفاقی در اون سالها در حال رخ دادن بود و اشتباهاتی که هنوز هم دارن تکرار میشن . خانواده ها و فرزندانی که با ساخت غول کنکور در حال ویرانی فرزندان ، مافیای کنکور و کلاس که هرسال در حال …

بیشتر بخوانید »

ته خط کجاست؟

نجفی به همراه همسرش

الان که دارم این مطلب رو مینویسم اخبار پر شده از قتل میترا استاد توسط نجفی شهردار سابق تهران و هزارتا چیز سابق دیگه. وسط این همه آدم موافق و مخالف که دارن تویت میزنن یا مقاله مینویسند من این سوال رو با خودم مرو میکنم که چی میشه یه نفر به ته خط میرسه. اصلا ته خط برای یه …

بیشتر بخوانید »