امروز روز عشاق است و من از تمام خرس های قرمز و شکلات های بسته بندی شده ، همه آن خنده های الکی و دوستت دارم های آبکی، متنفرم.
من از ولنتاین متنفرم چرا که پر از امید است. امید یه آنکه عشق ها پایدارند و تا ابد جاودانه میمانند
همچون ملتی که روز پایان جنگ را جشن میگیرد با آنکه وسط جنگ است
نه عشق ها جاودانه اند ، نه جنگ ها تمام شده اند و نه هیچگاه عشق بر نفرت پیروز شده است.
مهم نیست ولنتاین باشد ، سپندرمزگان باشد یا روز میلاد حضرت فاطمه !!!!
تو دیگر نیستی و نخواهی بود. دیگر کسی خیابان ولیعصر را با من همگام نمیشود.
دیگر من منتظر کسی در کافی شاپ های خیابان انقلاب نیستم.
ولنتاین برای من یادآور همه آنچیزی است که فکر میکردم که میشود که بشود اما نشد
ولنتاین به من میگوید که سالها است که در ، بر همان پاشنه میچرخد. همانگونه که آب سربالا نمیرود و هیچ قورباغه ای ابوعطا نمیخواند جهان آنگونه هست که بود و تنها گاهی امید این توهم را به ما میدهد که شاید ، شاید و شاید این بار جهان برای ما برنامه ای دیگری داشته باشد حال که خود میدانیم هر دو دست او پوچ است!!
روزی شنیدم جهان امروز ما بیش از امید واهی به ناامیدی واقعی نیاز دارد و من میدانم که امید خطرناک ترین سلاحی است که بشر اختراع کرده است